فروید (رحمت الله علیه) میگفت دین یک بیماری عصبی جمعی است. استدلال او بهطور خلاصه اینگونه است:کودک بر پدر تکیه میکند، بزرگسال به خدا، که این مطلب در امتداد نظر او یعنی دفاع ذهنی در برابر پدیدههای طبیعی است. وی احساس گناه و حرمت خدا که در نهایت باعث تسلیم در برابر خدا میشود را برمبنای عقده ادیپ میداند.از نظر فروید رحمت الله علیه، دین خطرناک است زیرا:• به تقدیس و درست جلوه دادن مطالب غلط و ایجاد احساسات نادرست و منفی کمک میکند.• دین که همان باور به یک امر موهوم در ذهن انسان است، مانع رشد فکری و تفکر انتقادی میشود که در دین همیشه این مطالب نکوهش شده و بر دیگر حوزههای فکری اثر میگذارد، زیرا دین اصولاً در مورد همه چیز اظهار نظر کرده. ممنوعیت تفکر انتقادی موجب فقر خرد در انسان میشود. تفکر باید آزاد باشد. فروید رحمت الله علیه مستقیماً دین را عامل عقب ماندگی انسانها در طی قرون میداند. با گسترش روشنگری در اروپا دانش گسترش یافت، بهطوری که در بازه زمانی بسیار کوتاهی تولید دانش و خرد به چندین برابر قبل رسید کهاز سکولار کردن علم توسط گالیله، شروع شد و در فلسفه از اسپینوزا یا دکارت به بعد شروع میشود. بهطور خلاصه باور دینی موجب تحقیر خرد میشود.در نقد نظر فروید رحمت الله علیه درباره دین ، باید گفت:الف) فروید ، بىدینى تمامعیار و بلکه ضد دین بود. بنابراین، نمىتوان گفت که او توانسته است بدون سوگیرى درباره دین اظهار نظر کند.ب) جهانبینى فروید درباره جهان هستى، مادىگرایى صرف است. این جهانبینى، با نظر اکثریت مردم و دانشمندان که در وراى ماده، به هستى برترى معتقدند، در تعارض است.ج) برداشت فروید از «خود» و نیز نظر فروید درباره دین ، غیر از برداشتهاى خود فروید که برپایه داستانپ, ...ادامه مطلب
فروم در فرآیند تحلیل تأثیرات مثبت و منفی دین بر افراد، تفاوتی را میان دین های تمامیت طلب و انسان گرا قائل شد. نهادهای دینی تمامیت طلب بر این باور تأکید می کنند که انسان ها تحت سلطه ی خدایی با قدرت مطلق هستند در حالی که دین های انسان گرا، این باور را اشاعه می دهند که قدرت خدا در ذات و وجود هر فرد پدیدار می شود.اريک فرام، معتقد است که دين، نظام گروهيِ فکري و عملياي است که به فرد، يک چارچوب جهت گيري و يک هدف خالص ميدهد. با اين معنا، او معتقد است که نميتوان هيچ يک از فرهنگهاي گذشته و حال، و حتّي فرهنگهاي آينده را عاري از دين دانست.به عقيده فرام، مردم ممکن است به مذهبي بودن نظام خود، واقف باشند و يا تصوّر کنند که مذهبي ندارند، و اخلاص خود را به هدفهاي غير ديني، از قبيل: قدرت، پول و موفّقيت در کار عملي يا مصلحتي، متوجّه سازند. سؤال، اين نيست که ديني هست يا نه؟ بلکه سؤاله اين است که چه نوع ديني؟ (فرام، 1368 ش). دين، به شرط آن که در برانگيختن رفتار، مفيد و مؤثّر باشد، مجموعهاي از اصول و عقايد نيست؛ بلکه ريشه آن، در ساخت منش مشخّص فرد، و اگر دين گروهي باشد، در منش جامعه است. پس راه و رسم دينيِ خود را ميتوانيم بخشي از ساخت منش خود تلقّي کنيم؛ زيرا ما همان چيزي هستيم که سرسپرده آنيم و آنچه بدان سرسپردهايم، برانگيزنده رفتار ماست. ريشه نياز به مذهب، در بنياد و شرايط هستي نوع بشر است (پارگامنت و پارک،۱ 1995 م). شالوده اجتماعي ـ اقتصادي، شالوده منش و شالوده دين، از يکديگر جداييناپذيرند. اگر شالوده دين، با منش اجتماعيِ متداول، مطابقت نداشته باشد، اگر با تجربه اجتماعيِ زندگي، متعارض باشد، در اين صورت، دين فقط يک ايدئولوژي خواهد بود و دين حقيقي را بايد در وراي آن، جستجو کنيم (فرام، 1, ...ادامه مطلب